سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 17102
کل یادداشتها ها : 60
خبر مایه


کودک جنگ

شاید قرار نبود پایانش این طور باشد...

سخت بودنش قابل پیش بینی بود اما حالا که فرارسیده بود بیش از حد دشوار بود.

آنقدر که گاهی در گوش خیالش صدای خرد شدن دنده هایش را می شنید...

اما معلوم نبود فشار آه های تلنبار شده ی درون است یا چکمه ی سیاه بی رحم که قفسه سینه اش را فرو می پاشد.

با این عذاب ها غریبه نبود...فرشته ی مهربان زندگیش هم زیر همین شکنجه ها به آسمان پرکشیده بود و این شب ها موقع لالایی گفتن ،همان آخرین نگاهش را با خود به عالم رویا ها می آورد.

مثل بیشتر هم سالانش نبود ،خیلی خوشبختی های زندگی را لمس نکرده بود که هر ناملایمتی اشکش را جاری کند ،اما این یکی گویا وحشتناک ترین پرده ی نمایش بود.

حدسش درست بود، همان لوله ی سیاه مرگ بود که این بار قلب معصوم او را نشانه رفته بود...

چه خوب شد که فرصتی نبود تا بعد از این بازدید پرحادثه و پرماجرا دفتر نظرخواهی دنیا را بنویسد ،آن وقت لابد باید از آدم بزرگ ها به خاطر قشنگی های دنیا تشکر می کرد ، اما او که هیچ وقت نوشتن نیاموخته بود...


...       روزگار...




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ